مرده ای با اختیارات نامحدود

بعضی ها در بودنشان حال مارا گرفته اند.

اکنون که رفته اند نیز گاه و بیگاه حمله ای به زندگی ما میکنند.

حالا که مرده ای و رفته ای پی کارت.خوب. چرا دست از سر زندگی من برنمیداری؟

ناصر تقوایی

زندگی من هیچ صحنه جالبی ندارد،

تنها شانس من شاید این بوده که نیم قرن تمام کنار یک ملت کهنسال زندگی کرده‌ام.

برج اسکان

طبقه 14 برج 1 اسکان. مشرف به مجتمع پایتخت.

درست 23 سال پیش بود.جشن نامزدی تو و تنهایی من.

کفشهای کانورس. فروشگاه لیواز در طبقه منهای 2.فروشگاه لگو.

من و خاطره هایی که به سرعت مثل خواب از سر من و میرداماد گذشت.

هیچ کس اینجا نیست.(دیوانه شو)

گوشه دنج خانه ای قدیمی دنگار شده با خاطرات و رفتن های پیاپی

قصه پرتکرار جدایی و تنها ماندن های ناتمام.

صدای موزیکی در هوا گم و پیداست.

....

بی تو پر از گریه ام ابرم ابر بهارم

وقتی نیستی کنارم دلم میخواد ببارم

اونقدر تورو دوست دارم

که آب رودخانه ها دریاچه رو دوست دارن

اونقدر تورو دوست دارم

که بچه های تنها بازیچه رو دوست دارن

آغوش تو

صبح زود است.

مرا در آغوش میکشی.

در گوشم نجوا میکنی. همینطوری عالیه همین .

خیلی حس خوبیه.

گرمای تنت. نفسهات که بوی خوبی میده.

حرف های قشنگی که میزنی.

کم اما پر از حس دوست داشتن.

شخصیت های خیالی

شخصیت های خیالی جای کس و کارم را پر میکنند.

دیگر مرزهای تنهایی را یکی یکی میشکنم.

در خیابان راه میروم و با خیال زندگی های در جریان لذت میبرم.

از جاهای خلوت و خالی بیزارم.

من اوج تنهایی را تجربه میکنم.

سالی که گذشت

امسال هم عیدی ندارم.

با چشمانی باز به دنیا نگاه کردم.

و اینبار هم چیزی جزتلخی ندیدم.

خانه ای که ترک کردم

باید گم بشم تو شلوغیهای این شهر

تا یادم بره چقدر تنهام

تلفن و سکوت

دلم پر از غم است

هیچکس راندارم که احساساتم را برایش بگویم و یا حتی درددل کنم

موبایلم را برمیدارم.

به یکی از آن فلان فلان شده های قدیم زنگ میزنم.(جوابم را نمیدهد)

به او پیامک میدهم.(باز هم بی جواب می مانم)

فقط اینجا مینویسم.درد تنهایی من تمامی ندارد.

دلخوشم به آدم هایی که در خیابان میبینم.

دلخوشم به شادیهایی که هیچ ربطی به من ندارد.

انگار سالهاست مرده ام.و جنازه ام بار سنگینی است که هرروز بر دوش میکشم.

صدای کورناکو در باد زمان

کورناکو ایده آل ترین شخص بود در ذهنم

نه اینکه همواره به او بیاندیشم

اما هر وقت هم فکر و ذکرش می آمد آب دهانم را قورت میدادم

و اما

مدتی است با نجواهای گنگ و گیج ولی با انگیزه مرا به سمت خود میخواند

فقط امروز صبح پای عکس دیوارش در وب نوشتم... دوستت دارم کورناکو